امام حسین(ع) غروب تاسوعا و پس از آنکه از طرف دشمن مهلت داده شد، پس از نماز مغرب در میان افراد بنی هاشم و یاران خویش قرار گرفته و این خطابه را ایراد کردند: خدا را به بهترین وجه ستایش کرده و در شداید و آسایش و رنج و رفاه مقابل نعمت هایش سپاسگزارم.
خدایا! تو را می ستایم که بر ما کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و به دین و آیین مان آشنا ساختی و بر ما گوش(حق شنو) و چشم(حق بین) و قلب(روشن) عطا فرموده ای و از گروه مشرک و خدانشناس قرار ندادی.
اما بعد: من اصحاب و یارانی بهتر از یاران خود ندیده ام و اهل بیت و خاندانی با وفاتر و صدیق تر از اهل بیت خود سراغ ندارم. خداوند به همه شما جزای خیر دهد.
آنگاه فرمود: جدم رسول خدا(ص) خبر داده بود که من به عراق فرا خوانده می شوم و در محلی به نام عمورا و یا کربلا فرود آمده و در همانجا به شهادت می رسم و اینک وقت این شهادت رسیده است، به اعتقاد من همین فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد کرد. و حالا شما آزاد هستید و من بیعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه می دهم که از این سیاهی شب استفاده کرده و هریک از شما دست یکی از افراد خانواده مرا بگیرد و به سوی آبادی و شهر خویش حرکت کند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زیرا این مردم فقط در تعقیب من هستند و اگر بر من دست بیابند با دیگران کاری نخواهند داشت، خداوند به همه شما جزای خیر و پاداش نیک عنایت کند.
** آخرین آزمایش
حسین بن علی(ع) که در طول راه از مدینه تا کربلا و در مواقع مختلف، شهادت خویش را اعلام کرده بود و برای یارانش اجازه مرخصی داده و بیعت را از آنان برداشته بود، در شب عاشورا و برای آخرین بار نیز این موضوع را با صراحت مطرح کرد که هنگام شهادت فرا رسیده است و من بیعت خود را از شما برداشتم، از این تاریکی شب استفاده کنید و راه شهر و دیار خویش را پیش بگیرید.
و این پیشنهاد در واقع آخرین آزمایش بود از سوی حسین بن علی(ع) و نتیجه این آزمایش، عکس العمل یاران آن حضرت بود که هریک با بیان خاص، وفاداری خود را نسبت به آن حضرت و استقامت و پایداری خویش تا آخرین قطره خون اعلام داشتند و بدین گونه از این آزمایش روسفید و سرافراز بیرون آمدند.
چند تن از این یاران با وفا و اهل بیت صدیق و با صفا، هر یک پاسخی عرضه داشت؛ نخستین کسی که پس از سخنرانی امام(ع) لب به سخن گشود برادرش عباس بن علی(ع) بود.
او چنین گفت: ?خدا چنین روزی را نیاورد که ما تو را بگذاریم و به سوی شهر خود برگردیم.
سپس سایر افراد بنی هاشم در تعقیب گفتار حضرت ابوالفضل(ع) در همین زمینه سخنانی گفتند که امام نگاهی به فرزندان عقیل کرد و چنین گفت: کشته شدن مسلم برای شما بس است، من به شما اجازه دادم بروید.
آنان در پاسخ امام چنین گفتند: در این صورت اگر از ما سووال شود که چرا دست از مولا و پیشوای خود برداشتید چه بگوییم؟ نه، به خدا سوگند! هیچگاه چنین کاری را انجام نخواهیم داد بلکه ثروت و جان و فرزندانمان را فدای راه تو کرده و تا آخرین مرحله در رکاب تو جنگ خواهیم کرد.
یکی دیگر از این سخنگویان، مسلم بن عوسجه بود که چنین گفت: ما چگونه دست از یاری تو برداریم؟ در این صورت در پیشگاه خدا چه عذری خواهیم داشت؟ به خدا سوگند! من از تو جدا نمی گردم تا با نیزه خود سینه دشمنان تو را بشکافم و تا شمشیر در دست من است با آنان بجنگم و اگر هیچ سلاحی نداشتم با سنگ و کلوخ به جنگشان می روم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم.
آنگاه که حسین بن علی(ع) این عکس العمل متقابل را از افراد بنی هاشم و صحابه و یارانش دید و آن کلمات و جملاتی که دلیل بر آگاهی و احساس مسوولیت و وفاداری آنان نسبت به مقام امامت است به سمع آن حضرت رسید، ضمن اینکه آنان را با این جمله دعا می کرد خدا به همه شما پاداش نیک عنایت کند، به طور قاطعانه و صریح چنین فرمود: من فردا کشته خواهم شد و همه شما و حتی قاسم و عبدالله شیرخوار نیز با من کشته خواهند شد.
همه یاران آن حضرت با شنیدن این بیان یک صدا چنین گفتند: ما نیز به خدای بزرگ سپاسگزاریم که به وسیله یاری تو، به ما کرامت و با کشته شدن در رکاب تو بر ما عزت و شرافت بخشید، ای فرزند پیامبر! آیا ما نباید خشنود باشیم از اینکه در بهشت با تو هستیم.
** شعر امام حسین(ع) و وصیت آن حضرت
در شب عاشورا از امام سجاد(ع) نقل شده است: در شب عاشورا پدرم در میان خیمه با چند تن از یارانش نشسته بود و جون غلام ابوذر مشغول اصلاح شمشیر امام(ع) بود آن حضرت به این اشعار مترنم و متمثل شد: ?ای دنیا! اف بر دوستی تو که صبحگاهان و عصرگاهان چقدر از دوستان و خواهانت را به کشتن می دهی که به عوض قناعت نورزی و همانا کارها به خدای بزرگ محول است و هر زنده ای سالک این راه.
امام سجاد(ع) می فرماید: من از این اشعار به هدف امام که خبر مرگ و اعلان شهادت بود پی بردم و چشمانم پر از اشک شد، اما از گریه خودداری کردم، اما عمه ام زینب(س) که در کنار بستر من نشسته بود با شنیدن این اشعار و با متفرق شدن یاران امام، خود را به خیمه آن حضرت رسانید و گفت: وای بر من! ای کاش مرده بودم و چنین روزی را نمی دیدم ، ای یادگار گذشتگانم و ای پناهگاه بازماندگانم گویا همه عزیزانم را امروز از دست داده ام که این پیشامد، مصیبت پدرم علی و مادرم زهرا و برادرم حسن(ع) را زنده کرد.
امام حسین(ع) به زینب کبری(س) تسلی داده و به صبر و شکیبایی توصیه کرد و چنین گفت: ?خواهر! راه صبر و شکیبایی را در پیش بگیر و بدان که همه مردم دنیا می میرند و آنانکه در آسمان ها هستند زنده نمی مانند، همه موجودات از بین رفتنی هستند، مگر خدای بزرگ که دنیا را با قدرت خویش آفریده است و همه مردم را مبعوث و زنده خواهد کرد و اوست خدای یکتا. پدر و مادرم و برادرم حسن بهتر از من بودند که همه به جهان دیگر شتافتند و من و آنان و همه مسلمانان باید از رسول خدا(ص) پیروی کنیم که او نیز به جهان بقا شتافت.?
سپس فرمود: ?خواهرم ام کلثوم! فاطمه! رباب! پس از مرگ من گریبان چاک نکنید و صورت خود را نخراشید و سخنی که از شما شایسته نیست بر زبان نرانید.